نمي دونم از كجا شروع كنم؟
از خوبيت از اميدت از حرفهاي پر از ماهت يا از چشات كه من’ كشته...
حتي از عصبانيتت چون اونم برام غنيمته ...
تو برام مثل باروني كه برام هميشه سبكي مياره ...
مثل بارون از آسمون به دل عاشق من مي باره ...
چه خوبه بودنت چه خوبهه احساست و حتي لمس كردنت...
انقدر دوست دارم به اون شونه هات سرم’ بزارم’ حرفهاي دلم’ بهت بگم ...
باهات گريه كنم باهات بخندم و هر لحظه به چشماي پر مهرت نگاه كنم...
چون اون چشمات من’ به زندگي بيشتر وابسته مي كنه....
هر موقع صداي قشنگت’ مي شنوم دلــــم مي لرزه ...
از خودم از بودنم جدا ميشم و خودم’ به تو ميسپارم...
مي دوني ، زندگي من مثل يه كاغذ سياه كه تو نقطه ي سفيدش هستي ...
و هر لحظه كه عشق من به تو زياد مي شه اون نقطه به اوج خود مي رسه ...
هيچ كس تو رو از من نمي تونه بگيره ...
حتي خودت چون اسمت ، عشقت و بودنت تو دلم حك شده و محاله كه پاك شه...
عشقت بـــــرام مثل گلهاي بهاري هر روز تازه تر مي شه...
به جاي اينكه تكراري شه هر روز بوي قشنگتري به خودش مي گيره...
مثل بوي بارون مثل بوي ياسمن ...
انقدر از ته دل نفس مي كشم تا بيشتر به بودنت و عشقت معتاد بشم