به نام خدا
ای آگاه و بینا به قلبها
ای تدبیر کننده به روز و شب
ای تغییر دهنده روزگار و احوال
تغییر بده حال وروزگار ما را
به بهترین حال ها
sms
میگم آدم فقط یک بار عاشق میشه اما من هر وقت صداتو میشنوم دوباره عاشق میشم.
ما همیشه صداهای بلند را میشنویم پررنگ ها را میبینیم سخت ها رامی خواهیم غافل از اینکه خوب ها آسان می آیند بی رنگ می مانند بی صرا میروند .
دقت کردی که قشنگترین چیزای دنیا یکی اند .ماه یکیه خورشید یکیه زمین یکیه خده یکیه مادر یکیه پدر یکیه .......منم یکیم!!!
عشق چون در سینه ام بیدار شد از طلب پا تا سرم ایثار شد این دگر من نیستم من نیستم حیف از آن عمری که با من زیستم.
وقتی به آسمئن نگاه می کنی دوست داری کدوم ستاره مال تو باشه؟به اونی که کم نوره قانع باش چون اونی که پر نور تره را همه نگاه میکنن.!!
لحظاتی را گذراندیم تا به خوشبختی برسیم دریغ از آن که خوشبختی همان لحظاتی بود که گذراندیم.
گاهی آنقدر غرق در آرزویی که فراموش میکنی خور آرزوی کسی هستی .
نشان منافق سه چیز است :سخن به درو
غ می گوید از وعده تخلف کند.در امانت خیانت نماید.
اگه هنوز اون شب یادت باشه....
اگر هنوز شب های بارونی یادت مونده باشه برات قصه میگم...
نمی دونم شب های بی ستاره رو به یاد داری یا نه؟!اما میخوام برات لالایی بگم...
میخوام اینقدر بنویسم٬ بخونم تا بالاخره بگی دوستم داری...
فاصله بین ما رنگین کمانی است هفت رنگ...تو شب ها زود می خوابی بدون لالایی...
من شب ها دیر می خوابم با اشک های مهتابی...تو روزها می گی و می خندی...
من روزها می گریم و می نویسم...یادته... یادته چقدر برات نوشتم تو فقط مال منی؟؟؟
یادته بهت گفته بودم وجودم برای تو؟؟؟یادته چقدر برات نامه نوشتم؟؟؟
نگو... نگو که یادت نمیاد...تو خودت بودی که می گفتی
شب های بی انتهای عشق را نباید فراموش کنی...
نباید بری و من رو برای همیشه فراموش کنی...
قصه بگم یا نگم؛ برام نمی خونی!!!...
بگم یا نگم دوستت دارم؛ برام نمی مونی!!!
بگم دلم برای تو٬ فدای تو؛ دوستم نداری!!!...
اما این بار نوشتم که بگم:
چشم هایم برای تو........
بوسه یعنی...
بوسه اسم است٬چون عمومی است...
بوسه فعل است٬چون هم لازم است هم متعدی...
بوسه حرف تعجب است٬
چون اگر ناگهانی باشد طرف مقابل را مات و مبهوت میکند...
بوسه ضمیر است٬چون از قیدِ انسان خارج نیست...
بوسه حرف ربط است٬
چون ۲ نفرو به هم متصل میکنه...
بوسه یعنی وصل شیرین دو قلب...
بوسه یعنی خلسه در اعماق شب...
بوسه یعنی مستی از مشروب عشق...
بوسه یعنی آتش و گرمای تب...
بوسه یعنی لذت از دلدادگی...
لذت از شب لذت از دیوانگی...
بوسه ینی حس طعم خوب عشق...
طعم شیرینی به رنگ سادگی...
بوسه آغاز برای ما شدن...
لحظه ای با دلبری تنها شدن...
بوسه سر فصل کتاب عاشقی...
بوسه آتش می زند بر جسم وجان...
بوسه یعنی عشق من با من بمان...
شرم در دلداگی بی معنی است...
بوسه بر می دارداین شرم از میان...
طعم شیرین عسل از بوسه است...
پاسخ هر بوسه ای یک بوسه است ...
بشنوید از من فقط یک بوسه است...
وقتی تنها میشم...
هر شب وقتی تنها میشم حس می کنم پیش منی...
دوباره گریه ام میگیره انگار تو آغوش منی...
روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه...
با اینکه نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه...
بارون میباره و تو رو دوباره پیشم می بینم...
اشک تو چشام حلقه میشه دوباره تنها میشینم...
قول بده وقتی تنها میشم باز هم بیای کنار من...
شبای جمعه که میاد بیای سر مزار من...
دوباره از یاد چشات زمزمه ی نبودنم...
ببین که عاقبت چی شد قصه ی با تو بودنم...
خاک سر مزار من نشونی از نبودنت...
دستهای نامردم شهر چرا ازم ربودنت...
به زیر خاکمو هنوز نرفتی از خیال من...
غصه نخور سیاه نپوش گریه نکن برای من...
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم...
دوباره لحظه ها سپرد منو به باد رفتنم...
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم...
رو سنگ قبرم بنویس تنهاترین تنها منم...
عشق یعنی...
عشق یعنی سالهای عمر سخت
عشق یعنی زهر شیرین بخت تلخ
عشق یعنی خواستن٬ لَه لَه زدن
عشق یعنی سوختن پر پر زدن
عشق یعنی جام لبریز از شراب
عشق یعنی تشنگی یعنی سراب
عشق یعنی لایق مریم شدن
عشق یعنی با خدا همدم شدن
عشق یعنی لحظه های بی قرار
عشق یعنی صبر یعنی انتظار
عشق یعنی از سپیده تا سحر
عشق یعنی پا نهادن در خطر
عشق یعنی لحظه ی دیدار یار
عشق یعنی دست در دست نگار
عشق یعنی آرزو یعنی امید
عشق یعنی روشنی یعنی سپید
عشق یعنی غوطه خوردن بین موج
عشقِ یعنی رد شدن از مرز اوج
انتظار کشیدن برای یک واژه...
روزی به سراغ من آمد و چند شاخه گل سرخ به من داد...
آنقدر خوشحال بود که خودش را در آغوشم انداخت و گفت:
بگو دوستت دارم؟
او را محکم در آغوش گرفتم ولی نگفتم دوستت دارم...
روزی دیگر به سراغم آمد و شاخه گلی به من داد و گفت:
فقط امروز بگو دوستت دارم؟
دستهایش را در دست گرفتم ولی نگفتم دوستت دارم...
چند روزی گذشت و او در بستر بیماری افتاد.
با چند شاخه گل زرد به سراغش رفتم و گفت:
فقط امروز بگو دوستت دارم؟
بوسه ای بر لبانش زدم ولی نگفتم دوستت دارم...
چند روزی گذشت و به سراغش رفتم...
دیدم پارچه ی سفیدی روی صورتش کشیدند...
پارچه را کنار زدم و تازه فهمیدم چقدر دوستش دارم...
فریاد زدم:
دوستت دارم... چون اگر وجودت نبود زندگی هم نبود...!!!
اگه بگم...
اگه بگم که قول می دم تا همیشه باهات باشم...
اگه بگم که حاضرم فدایِ اون چشات بشم...
اگه بگم تو آسمون عشقِ من فقط تویی...
اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی...