
تو می گویی مرا نمی دانی!
آخر چرا؟!!مگر از جنس عروسک هایت نیستم؟
عشق را تو چه تعبیر میکنی ای آرزوی زیبای من؟!
تصور کن:
درختانی در مه فرو رفته را
با انتهایی ناپیدا
و با آبشاری که دعوتت می کند
تا برهنه شوی
خودت را میان امواجش پرت کنی
و بی اراده
با جریانش
راهی شوی
به سویی که ....
همه نا آشنائی است!
شاید سرت به سنگ بخورد
شاید سفری رویائی در پیش رویت باشد
شاید در میانه راه کوفته و درهم شوی
شاید هم نشوی
شاید
شاید
و بسا شاید های دیگر
اما اگر زنده بمانی
چیزی بزرگ به دست آورده ای:
خاطره ای خوش
از یک ماجراجویی گیج کننده!
و تابلوی همین طبیعت است،
عشق:
با دعوتی که
انتهایش را نمی توان گمانه زد...
اما می شود ماند...می شود...
نظرات شما عزیزان:
هانیه 
ساعت15:04---12 مرداد 1391
سلام مرسی بهم سر زذی مطالب وبت خیلی زیباست ایشالا موفق باشی ادامه بده پاسخ:ممنونم
یاس 
ساعت23:04---19 تير 1391
ممنون از این که خبر می گیری و نظر می دی.
موفق و سلامت باشی پاسخ:خواهش
|