کاش میدانستی
برای داشتن تو
دلی را به دریا زده ام
که
از اب واهمه داشت
دلم می خواهد ترانه ی خداحافظی را بنویسم,
واژه ها فرار می کنند.
دلم طاقت نمی آورد.
اشک ها امان نمی دهند ...
نمی دانم, شاید من هم روزی بی خداحافظی بروم!
فقط تنهایی....
تنها نشسته ام.....
چای مینوشم,وبغض می کنم!
هیچکس مرا به یاد نمی آورد!
این همه آدم,روی کهکشان به این بزرگی!
ومن....
حتی آرزوی یکی نبودم...
*این روز ها جای خالی*تو*را با عروسکی پر می کنم...!
همانند توست,مرا دوست ندارد...
احساس ندارد!
اما هرچه هست...
*دل شکستن*بلد نیست...
چقدر باید بگذرد؟؟
تا من
در مرور خاطراتم
وقتی از کنار تو رد می شوم.
تنم نلرزد
بغضم نگیرد.
درد دارد*امروز*حرفی
برای گفتن نداشته باشی
با کسی که تا*دیروز*
تمام حرفت هایت را فقط
به او میگفتی
تو را مرور می کنم به تکرار,
تا خاموشی ام,نشان از فراموشی ام نباشد...
یادت باشد دلت که شکست,سرت را بگیر بالا
تلافی نکن,فریاد نزن,شرمگین نباش
دل شکسته گوشه هایش تیز است
مبادا دل و دست آدمی که روزی
دلدارت بود زخمی کنی به کینه
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود
صبور باش وساکت...
یه وقتایی هست...
نه *گریه کردن*آرومت میکنه ..
نه*نفس عمیق* ...
نه*یه لیوان آب سرد* ...
نه *داد زدن* ...
یه وقتایی هست که
فقط
نیاز داری,
بمیری ...
همین ...!
کاش نجابتم را بهانه رفتنت نمیکردی!
تا با دیدن هر هرزه ای بخود نگویم ...
اگر مثل این بودم او نمیرفت