دردها دسته شدند کلبه ای ساختند و نـــاماین کلبه تنگ و تاریک را غـــم نهادند
اشکها دریا شدند .دل را تنگ و بی تابکردند .هراسان شدند و جویبار خروشانی پدید اوردند
حال غـــم نه تنها از چهره پریشانم بیداداست بلکه از عمق وجودم آن را درک کرده و بدون درخواست او به
استقبالش رفتم.
نظرات شما عزیزان:
|